
غدیـــر... اینبار جور دیگر باید دید!
ماجرای آن روز تاریخی و خطابهی مهم و تاریخساز
پیامبر اسلام در غدیرخـم که به سال دهم هجری و با حضور آن گروه عظیم از مردم اتفاق
افتاد را همهی ما شنیدهایم، همانی که پیامبر (ص) فرمود:
« اگر ولایت و خلافت را به علی بسپارید، خواهید یافت که
او رهبری راهدان است که ما را در راه راست و صراط مستقیم، رهسپار خواهد ساخت. »
امروز اما که ما از آن واقعه و از آن خطابه یاد
میکنیم، نه به منظور بدگویی و سرزنش از آنهایی که موجب انحراف مسلمانان از مسیری که
رسولالله (ص) ترسیم کرده بود، گردیدند، (که البته سر و کار نیکان و بدان با
خداوندگار ایشان است) بلکه مقصود، ابراز تأسفی بزرگ به بزرگی انقراض معنویت در این
نسل از عالم و آدم است که از عدم اجرای پیام آن روز غدیر، همچنان بشریت را میگدازد.
سخن از حق همیشه ضایع شدهی علی (ع) نیست بلکه
تذکر انحرافی است به عمق تاریخ مسلمانان...
حال
چه شد که با گذشت 1400 سال هنوز :
از
علی
(ع) سخن میگوییم ؟
به
علی
(ع) میاندیشیم ؟
یاد
علی
(ع) را گرامی میداریم ؟
به
علی
(ع) عشق میورزیم ؟
»»» آیا داستان ضرار که در نزد معاویه به توصیف علی (علیهالسلام) پرداخت را شنیدهاید ؟
به ادامه مطلب بروید و این داستان زیبا را بخوانید...
=====================================
سید
رضی در کتاب خصائیالائمه جریان ملاقات
ضرار با معاویه را اینگونه نقل میکند:

ضرار بن صمرة که یکی از یاران مخلص علی (ع) بود و
بیان رسا و شیوایی داشت، بعد از شهادت امام (ع) و در ایام موسم حج با معاویه
ملاقات کرد، معاويه خواست که او را دستگير کند و به قتل رساند، اما چون زهد و تقوای
او به آخرت را ديد صرف نظر کرد و خواست او را بيازمايد..
معاویه به ضرار گفت: علی را برای من توصیف کن.
ضرار
گفت: آیا مرا از این کار معاف نمیداری ؟
معاویه
گفت: نـه، باید توصیف نمایی.
ضرار در توصیف امیرالمؤنین علی (ع) چنین گفت :
« به خدا سوگند امیرالمؤنین علی (ع) بسيار
دورانديش و نيرومند بود، به عدالت سخن ميگفت و با قاطعيت فيصله ميداد.
علم از جوانبش ميجوشيد و حکمت از زبانش فوران
داشت.
از زرق و برق دنيا وحشت داشت و با شب و تنهايي آن
مأنوس بود.
آن بزرگوار- که درود خدا بر او باد- بسيار اشک
ميريخت و فراوان فکر ميکرد.
لباس و غذاي ماندهي فقيرانه را ميپسنديد.
در ميان ما که بود مانند يکي از ما بود، اگر چيزي
از او ميخواستيم ميپذيرفت و اگر از او دعوت ميکرديم قدم رنجه ميفرمود.
با اين
همه که به ما نزديک بود و ما را به خود نزديک ميساخت چندان با هيبت بود که در
حضورش جرأت سخن گفتن نداشتيم.
اهل ديانت را بزرگ ميشمرد و بينوايان را به خود
نزديک ميساخت.
نه نيرومند به باطل او طمع داشت و نه ناتوان از
عدالتش نوميد بود.
به خدا سوگند يک شب به چشم خود ديدم که در محراب
عبادت ايستاده بود و دست به محاسن گرفته و مانند مار گزيده به خود ميپيچيد و چون
مصيبت زده ميگريست و ميگفت:
اي دنيا! ديگري را بفريب، آيا متعرض من شدهاي و
به من رو آوردهاي؟ هيهات که من تو را سه
طلاقه کردهام و رجوعي در کار نيست؛ عمرت کوتاه، خطرت بزرگ و عيشت ناچيز است آه از
توشهي اندک و سفر دراز و راه ترسناک. »
سخن شورانگیز ضرار که به اينجا رسيد اشک معاويه
بي اختيار فرو ريخت و گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را، به خدا سوگند همين گونه بود
که گفتي.
اکنون اي ضرار بگو ببينم اندوه تو در فراق او
چگونه است؟
ضرارگفت: « شبيه مادري که فرزند عزيزش را پیش
چشمش سربريده باشند، که اشکش باز نميايستد و دردش پوشيده نميماند. »
|
:: موضوعات مرتبط:
مذهب